هیچی

ساخت وبلاگ
جاودانگی دلیل تلاش بشر برای تولید این همه علم است درحالی که مرگ سزاوار این همه فرار نیست.در جاودانگی حسرتی است تمام ناشدنی.اما در آغوش مرگ،آرامشی است بی انتها.زندگی زمانی زیباست که سایه ی مرگ را حس کنیم و برای آمدنش کوله باری از لحظات زیستن ببندیم.چه عاجزانه برای ذره ای بیشتر زیستن تلاش می کنیم!حال آنکه بلد نیستیم حتی امروز را زندگی کنیم!چه بی شرمانهافتضاحو فکر میکنم، که این ترنم موزون حزن تا به ابد شنیده خواهد شد. + نوشته شده در  دوشنبه ۱۴۰۳/۰۲/۲۴ساعت ۴:۲۱ ب.ظ  توسط مهران  |  هیچی...ادامه مطلب
ما را در سایت هیچی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : salise بازدید : 2 تاريخ : پنجشنبه 27 ارديبهشت 1403 ساعت: 12:07

و این بار هم

هبوط

از ارتفاعی بیشتر ...

دیگر جای سالم ندارم

مگر خاکسترم را بخواهی لگد مال کنی

آخرین ضربه را مکمتر بزن

جهان

+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۴۰۳/۰۲/۱۰ساعت ۱۱:۳۱ ق.ظ  توسط مهران  | 

هیچی...
ما را در سایت هیچی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : salise بازدید : 2 تاريخ : سه شنبه 18 ارديبهشت 1403 ساعت: 10:02

چه مذبوحانه می دوممثال اشتری در بیابانبه دنبال سرابی بی فرجامگلو پاره میکنم تا اثبات کنم آنچه در دل دارمو چه خصمانه پشت آوار سنگین بی کسی رها می شومدلم مملو از مهر استمثال بره ای که از خوردن علف ناعرف شکمش باد کردهبه در و دیوار می زند، ذره ذره با تلاش باد را از خودش خارچ می کنداما چه سود که بوی تعفن میدهدمانده، این محبت فاسد شده، کپک زده، مشمئز کننده استمی خواهم استفراغ کنم هر آنچه مهر در دل دارمخالی شوم از همه ی عطوفت هاظالم شومانسان ها را به بازی بگیرمنارو بزنمقهقهه زنان له کنم شخصیتشان راولی نمی توانمناچار همه ی این کارها را با خود میکنمبه بازی گرفته ام خود رانارو میزنم به خودو قهقهه زنان و اشک آلود خودم را له میکنمکوچک می شومخار و خفیفآریاین منمسر خوش از امیدی واهیخسته از مسیری سنگلاخزخم خورده از هر آنکه دوستش داشتمو دوباره به مرگ می اندیشمفراری پست و واهی به سوی نیستی ممتدتا نباشم که مهر بورزمروزی خواهم رفتزود زود زود + نوشته شده در  جمعه ۱۴۰۳/۰۲/۱۴ساعت ۱۲:۳۶ ق.ظ  توسط مهران  |  هیچی...ادامه مطلب
ما را در سایت هیچی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : salise بازدید : 3 تاريخ : سه شنبه 18 ارديبهشت 1403 ساعت: 10:02

از من بگریزید که می‌خورده‌ام امشب با من منشینید که دیوانه‌ام امشب هیچی...
ما را در سایت هیچی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : salise بازدید : 4 تاريخ : سه شنبه 18 ارديبهشت 1403 ساعت: 10:02

یه معجزه چجوریه ؟یه معجره چقدر میتونه تغییر ایجاد کنه ؟یه معجزه چه شکلیهیه معجزه شکل توهمیتونه همه چیزو زیر و رو کنهمعجزه یعنی تو ...خوشحالم سال 1402 را تجربه کردمزندگیم به قبل و بعد از این سال تقسیم میشههمین + نوشته شده در  شنبه ۱۴۰۲/۱۲/۲۶ساعت ۶:۱۵ ب.ظ  توسط مهران  |  هیچی...ادامه مطلب
ما را در سایت هیچی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : salise بازدید : 6 تاريخ : دوشنبه 27 فروردين 1403 ساعت: 13:39

تجربه ی این روزها یک دگردیسی دیگر است.سفر از ذهن به دلهر چه پیش آید خوش آید.ای بستگان تن به تماشای جان رویدکاخر رسول گفت تماشا مبارک است.هر برگ و هر درخت رسولی است از عدمیعنی که کشت های مصفا مبارک است.هر دل که با هوای تو امشب شود حریفاو را یقین بدان تو که فردا مبارک است. + نوشته شده در  چهارشنبه ۱۴۰۲/۰۳/۲۴ساعت ۸:۰ ب.ظ  توسط مهران  |  هیچی...ادامه مطلب
ما را در سایت هیچی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : salise بازدید : 41 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1402 ساعت: 12:28

این روزها عجیب بی حوصله ام،این بی حوصلگی ها عجیب تنهاست،این تنهایی عجیب ساکت است،این سکوت عجیب سنگین است،این سنگینی عجیب ...نهاین عجیب سنگین است،اصلا عجیب ساکت است،این عجیب تنهاست،خود "عجیب" مشکل دارد.و گرنه این روزها از اول حوصله نداشتند که الان "بی" آن شده باشند.مشکل از ماست.که حوصله را برای روزها متصور شدیم.تا شاید بهانه ای برای اشکها پیدا کنیم...پ.ن : عمو زنجیر باف زنجیرتو بنازم ، چشم منو انجیرتو بنازم (حسین پناهی). + نوشته شده در  یکشنبه ۱۴۰۱/۰۸/۱۵ساعت ۱۲:۱ ق.ظ  توسط مهران  |  هیچی...ادامه مطلب
ما را در سایت هیچی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : salise بازدید : 83 تاريخ : پنجشنبه 6 بهمن 1401 ساعت: 18:12

جهان و کار جهان جمله هیچ در هیچ است من این نکته هزار بار کرده ام تحقیق . هیچی...
ما را در سایت هیچی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : salise بازدید : 80 تاريخ : پنجشنبه 6 بهمن 1401 ساعت: 18:12

در را به روی ناشناخته ها باز بگذارید، از آنجا که خودت آمده ای و مقصد تو هم همانجاست.گم کردن خود یعنی تسلیمی لذت بخش، گم شدن در آغوش خود، بی اعتنا به جهان، یکسره ذوق در آنچه حاضر است، طوری که همه چیز اطراف محو شود، گم بودن یعنی حضور تمام و کمال و حضور تمام و کمال یعنی داشتن ظرفیت ماندن در تردید و رازآلودگی.واژه lost از واژه lose آمده،در زمان های قدیم زمانی بود که سربازان در جنگ از آرایش نظامی خارج می شدندتا به سرزمین خودشان برگردندیک آتش بس موقت با جهان پهناور...نگران بسیاری از آدمهایی هستم که هرگز سپرشان را نمی اندازند.و هیچوقت رها نمی کنند.این lose یعنی گم شدن و رها کردن...وظیفه ما حفظ تعادل میان امور مترقبه و عدم قطعیت است.خصلت یک انسان کامیاب ظرفیت تحمل عدم قطعیت است، بدین معنا که انسان بتواند در شبهه و راز آلودگی و شک و تردید بماند بدون آنکه بخواهد بی مهابا در پی حقیقت و عقلانیت باشد.ما همیشه میل به گم شدن داریم.میل به ناشناخته بودن.این تمایل به ناشناخته میل یک شهود مهم است.بعضی چیزها را تا زمانی داریم که گم بمانند.و بعضی چیزها تا زمانی که دورند گم نمی شوند.گم شدن ذات چیزهاست نه پیدا شدن.ما ار استثنا قاعده ساختیم، انگار در کنار این همه گم شدن فکر کردیم پیدا کردن قاعده است !ابخش هایی از کتاب "نقشه هایی برای گم شدن"ما بعد از ورود به دنیا همه چیز را فراموش میکنیم، آینکه چقدر آگاهی داشتیم و اینکه چرا اومدیم و اینجا دنبال چه آگاهی می کردیم.یعنی به محض ورود گم میشیم.و این گم شدن بی دلیل نیست.بعد شروع میکنیم با هر چیزی هویت میگیریم که خودمون را پیدا کنیم.حال آنکه همین گم بودن منشا آگاه شدنه نه پیدا شدن.میچسبیم به جایگاه، به پول، خانواده و فکر میکنیم اگه اینها نباشند ما نیستیم چو هیچی...ادامه مطلب
ما را در سایت هیچی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : salise بازدید : 68 تاريخ : پنجشنبه 6 بهمن 1401 ساعت: 18:12

چهره ام را فراموش کرده اممن کیستم ؟  آن روز از درخت سیب خوردم تا به زمین بیایم  شرکتهای بزرگی بنا نهادم تا به خودم خدمت کنم ، با شل نفت به خودم فروختم و با گوگل زندگیم را تسهیل کردم در غار حرا به معراج رفتمکودکی در زیر بمباران در سوریه شدم و روزی هم با بمب هسته ای در هیروشیما خودم را ریز ریز کردمنیل را شکافتم تا با خودم از دست خودم فرار کنمکشتی ساختم تا خودم را از طوفان و سیل حفظ کنم و خودم نافرمانی پدر کردم و سوار کشتی نشدموقتی قوانین فیزیک را که کشف میکردم خودم به خودم جایزه نوبل می دادمبر ماه پای گذاشتم در حالی که خودم را در تلویزیون مشاهده می کردمتمام شکستها را و تمام پیروزی ها را تجربه کردمحتی وقتی با اسلحه به خودم شلیک میکردم در چشمان خودم نگاه کردم برده شدم و خودم را فروختمخودکشی کردم و برای خودم گریستمتجاوز کردم به خودمدر سخنرانیم دستور جنگ دادم تا با خودم به خودم حمله کنمو یادم نمی رود آن لحظه که در کوره های آدم سوزی خودم را سوزاندمچهره ام را فراموش کرده امامروز از صندلی عقب تاکسی به خودم در صندلی جلو نگاه می کردم که داشتم به بیرون نگاه میکردم و می دیدم در ماشین کناری سیگاری روشن می کنم و به یاد خودم که دیروز فوت کرده بودم دود سیگار را بیرون میدهمامروز مترو را به ایستگاه آوردم و در همان ایستگاه در لحظه بارها پیاده و سوار شدمعاشق خودم شدم و در غم هجران خودم سوختم...امروز هوس کردم این خطوط را برای خودم بنویسم تاالان آنرا بخوانم با چشمهای تو که چشمهای من استچهره ام را فراموش کرده ام...میشود لطفا بروی جلوی آینه و ببینی من چه شکلی هستم ؟پ.ن : وحدت پ.ن : فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ + هیچی...ادامه مطلب
ما را در سایت هیچی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : salise بازدید : 125 تاريخ : جمعه 3 تير 1401 ساعت: 10:08